از بد حادثه

ما به این در نه پی حشمت و جاه آمده ایم از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

از بد حادثه

ما به این در نه پی حشمت و جاه آمده ایم از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

با همسرم در خصوص اعضای بسیار اروپایی و امریکایی داعش گفتگو می کردیدم پرسش اصلی، انگیزه حضور اروپاییان در جهاد داعش بود.

من گفتم بخشی از انگیزه انها برای حضور درسوریه و عراق تخلیه هیجانیست. جوانان مسلمان در در قوانین محکم و استوار اروپا جایی برای تخلیه هیجانان روحی و جسمی ندارند ولی در دولت اسلامی چرا. 
تا اینکه مطلب از ابراهیم نبوی را خوندم:

اسرائیل، ترکیه، عربستان، داعش
گاهی اوقات واقعیت همان چیزی است که می شنویم. لزومی هم ندارد که زیادی زور بزنیم. خیلی ها نمی فهمند که چرا فلان مقام مهم سعودی می گوید که « ایران راه حل نیست، خودش مشکل اصلی است» و همین مقام سعودی می گوید که « نیروهای ایران باید از سوریه خارج شوند.» گاهی ممکن است خودتان را اذیت کنید و فکر کنید چرا در موقعیتی که داعش دارد آدم می کشد و سر می برد و ترور می کند، عربستان سعودی علیه ایران حرف می زند. جوابش خیلی ساده است. برای اینکه ایران در سوریه مانع فعالیت داعش شده و عربستان دوست دارد داعش پیروز شود. عربستان اصلا از سربریدن بدش نمی آید.
یا مثلا فکر می کنیم در شرایطی که کوبانی نیاز به کمک دارد، چرا ترکیه مرز خودش را به روی کوبانی و به روی کمک رسانی برای کردها بسته و در همان زمان که داعش کرد ها را قتل عام می کند، ترکیه هم مقر پ ک ک را بمباران می کند، جوابش خیلی ساده است. ترکیه ازهوا حمله می کند و داعش از زمین. هیچ عملی نیست که داعش انجام دهد و با منافع ترکیه و عربستان تضاد داشته باشد.
شاید هم فکر کنید که چرا وقتی اسرائیل که جنگ تاریخی با اعراب و مسلمانان دارد، چرا در گزینش دشمن اصلی هیچ مخالفتی با داعش ندارد و دشمنی اصلی اش با ایران است. چرا اسرائیل که دلبسته به اصول انسانی است، دموکراسی را دوست دارد و خیلی جینگولی و مامانی است، علیه وحوش و روانی های داعش کاری نمی کند؟ خیلی طبیعی است. داعش دارد کارهایی را می کند که اسرائیل دوست دارد بکند و رویش نمی شود بکند، یا بخاطر حیثیت سیاسی اش سعی می کند این کارها را نکند.
یا مثلا ممکن است تعجب کنید که ببینید چرا مجاهدین خلق از داعش به عنوان عشایر انقلابی عراق که علیه دولت مالکی و عبادی می جنگد نام می برند و داعشی ها را پیشتازان آزادی عراق می دانند و صریحا و یک دل نه صد دل از آنها دفاع می کنند. قضیه خیلی ساده است، مجاهدین از نظر ایدئولوژیک هیچ فرقی با داعش ندارند، من بعید می دانم که مجاهدین و بخش مهمی از نیروهای شان در داعش فعال نباشند.
یا مثلا در این مورد که چرا مهم ترین نیروهای داعش اروپایی ها هستند و یک چهارم تروریست هایی که از اروپا به داعش پیوستند، زنان سفیدپوست اروپایی هستند و چطور با اینکه می دانند داعش از زنان فقط به عنوان برده جنسی استفاده می کند، با شوروشوق به عراق می روند و خیلی هم از این موضوع خوشحال اند، یا اصولا این که چرا این همه اروپایی ها به داعش می پیوندند؟ چرا وقتی سربریدن را می بینند، از رفتن به عراق و سوریه پشیمان نمی شوند. علتش خیلی ساده است. داعش یک بهشت آنارشیستی است که آدم می تواند هر کاری در آن بکند، با ده تا زن ازدواج کند، در عرض سه ماه شش تا شوهر کند، سر ببرد، تیراندازی کند، اتفاقا اغلب اروپایی ها برای همین کار به آنجا می روند. این هیجان خشونت بی انتهاست که آنها را به سوی داعش می کشاند و اتفاقا این مهم ترین دلیل قدرت داعش است.
  
جهاد نکاه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۳ ، ۲۳:۱۳
نیک پندار

کاربر محترم،

متاسفانه کارگره تعیین مصادیق مجرمانه دستور مسدود سازی وبلاگ شما (reviewer.blog.ir) را صادر کرده است.

وبلاگ شما هم اکنون قابل نمایش است، ولی احتمالا در آینده با پیگیری این کمیته مسدود خواهد شد.

پیشنهاد می کنیم اعتراض خود را برای تجدید نظر به کمیته فیلترینگ منعکس نمایید.

------------

این پیامی بود که امروز من را مدتی پچول کرد. به تازگی مطالب چندین بار فیلتر شده را با استفاده از امکانات خوب این سرور وطنی کنارهم جمع و جور کرده بودم. و از پیام محترمانه این سرور و مسئولان ان در اعلام هشدار سپاسگذارم.

اما بنده هیچ اعتراضی را نسبت به کمیته قرون وسطایی فیلترینگ ارسال نخواهم داشت.

بی شک اگر فضای آزادانه اجازه میداد بنده با نام خود مطالب را شیر نمایم (که می نمودم) هرگز به سرورهای خارجی و یا نام مستعار پناهنده نمی شدم.

متاسفانه نوسندگان و روزنامه نگاران و منتقدان مستقل تمام هزینه ها را از زندگی و ابرو و جان خویش پرداخت می کنند تا صدای خود را به گوش برسانند و نه لزوما حتی صدایی دیگر.

متاسفانه فضای وبلاگ نویسی در شهرستان اران و بیدگل هم این روزها خطر ناک و پر چالش و هزینه بر شده است. هر یک از نوسندگان ( خود اندیش بهتر است بگویم تا دگر اندیش و مستقل) به نوعی تحت فشارند.  چه با فیلترینگ چه با فحاشی گروه های فشار چه با تحدیدهای شغلی و چه احضار به مراجع قانونی و حبس و زندان. قرار نیست در این فضای و مکان جغرافیایی کوچک هم صدایی غیر از انچه رسما و حکومتی اعلام می شود صدایی به گوش رسد.

اگر این چند صدا هم سر در گریبان فرو برند! پاسخ فرزندانمان را چه خواهیم داد؟هرچند گه اگر سر در گریبا نرود همان فرزندان با ژیکر بی سر پدرانشان چه خواهند کرد؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۰۸
نیک پندار
تقدیم به آلمان قهرمان و بازی های زیبایش Zu den deutschen Meister gewidmet und spielte schöne
 
Abflug der deutschen Nationalmannschaft nach Brasilien 7.6.2014
I dare you
من به مسابقه دعوتت می کنم
(Leggo, leggo, leggo, leggo)
Feel how the planet’s
ببین چگونه کل دنیا
Become one
یکی شده
Beats like a drum
مثل ضربه های یک طبل
To the same rhythm
با یک ریتم یکسان
Hear the whistle
صدای سوت رو بشنو
Kick the ball
به توپ ضربه بزن
The entire world
تمام جهان
Soars like an eagle
مثل یک عقاب به آسمان صعود می کند
In Rio we play
در شهر ریو بازی می کنیم
Like we dance
انگار که داریم می رقصیم
Only today
فقط امروز رو داریم
There’s no tomorrow
فردایی وجود ندارد
Leave all behind
همه چی رو پشتت جا بذار
In this place
در این مکان
There’s no space
دیگه جایی نیست
For fear or sorrow
برای ترس یا غم و غصه
Is it true that you want it
درسته، تو اینو میخوای
Then act like you mean it
پس جوری عمل کن که واقعا بهش برسی
With everyone watching
همراه با تماشای همه
It’s truth or dare can you feel it
این حقیقته یا شجاعت، می تونی حسش کنی
La la la la la
La la la la la
La la la la la
La la la la la
La la la la la
La la la la la
La la la la la
La la la la la
I dare you
من به مسابقه دعوتت می کنم
(Leggo, leggo)
You have arrived
تو به مقصد رسیدی
It’s the place
همین جاست
No more doubts
هیچ شکی درش نیست
The time is coming
زمانش فرا رسیده است
Feel how the planet’s
ببین چگونه کل دنیا
Become one
یکی شده
Beats like a drum
مثل صدای ضربه های یک طبل
Destiny’s calling
سرنوشت صدایت می زند
German, Colombians
آلمان ها، کلمبیایی ها
Spanish and French
اسپانیایی و فرانسوی
Off the bench
در این جای عالی
You gotta own it
باید اینو بخوای
Down here we play
این پایین ما بازی می کنیم
Like we dance
انگار می رقصیم
It’s Brazil
اینجا برزیله
And now you know it
و الان اینو می دونی
Is it true that you want it
این حقیقته، تو اینو میخوای
Then act like you mean it
پس جوری عمل کن که واقعا بهش برسی
With everyone watching
همراه با تماشای همه
It’s truth or dare can you feel it.
این حقیقته یا شجاعت، می تونی حسش کنی
La la la la la
La la la la la
La la la la la
La la la la la
La la la la la
La la la la la
La la la la la
La la la la la
I dare you
من به مسابقه دعوتت می کنم
Is it true that you want it
این حقیقته، تو اینو میخوای
Then act like you mean it
پس جوری عمل کن که واقعا بهش برسی
The whole world is watching
تمام جهان به تماشا نشسته است
It’s truth or dare can you feel it
این حقیقته یا شجاعت، می تونی حسش کنی
La la la la la
La la la la la
La la la la la
La la la la la
La la la la la
La la la la la
La la la la la
La la la la la
I dare you
من به مسابقه دعوتت می کنم
(Leggo, leggo, leggo, leggo)
 
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۳ ، ۰۲:۳۱
نیک پندار
حال که اوباما پاپیش گذاشته و  تلفنی با روحانی صحبت کرده و ظریف با ظرافت با کری ملاقات کرده میگن:
آمریکا یک جام شیردال باستانی را که متعلق به قرن ۷ پیش از میلاد، آغاز عصر مادها، بوده به ایران بازگرداند.
یک مقام وزارت امور خارجه ایالات متحده به بی‌بی‌سی فارسی گفت بازگرداندن این
اثر باستانی اقدامی برای نشان دادن حسن نیت آمریکا نسبت به ایران بوده است.

منبع خبر بی بی .سی:  آمریکا شیردال باستانی را به ایران بازگرداند
شیردال - ویکی‌پدیا
شیردال چیست؟

گریفین (Griffin) یا گریفون (Griffon/Gryphon)* که به
فارسی شیردال نامیده میشود (دال در فارسی و ترکی به معنی عقاب است)، یکی از جانوران اسطورهای مشترک میان بسیاری اقوام آسیایی، خاورمیانهای و اروپایی است که بدنی مثل شیر و سر و بالی مثل عقاب دارد: پادشاهی فرهمند که بدنش چون بدن شاه جنگل و سرش سر شاه آسمان بود و از گنجهای پنهان جهان نگهبانی میکرد. در هنر و فرهنگ یونان باستان شیردالها بیش از هرجایی دیده میشوند. طبق معمول یونانیها در نشر و اشاعه باور به چنین موجودی بیش از هر قوم دیگری فعال بودند و در فرهنگ و هنر خود فراوان به شیردالهای مختلف اشاره کردهاند. اما مصریان باستان از حدود ۵۳۰۰ سال پیش (احتمالاً پیش از یونانیها) با شیردال آشنا شده بودند. اغلب تنههای شیردال آن زمان پنجههای عقاب مانند دارند و سر عقاب مانند شیردال، گوشهای شیرمانند داشت. گاهی اوقات هم این
گوشها از گوش شیر بلندتر بودند و یا پرهای بلندی روی آنها دیده میشد. قدیمی ترین شیردالهای کشف شده از آسیای مرکزی به سده های پنجم و چهارم پیش از میلاد باز میگردند و مربوط به حکومتهای تابع امپراتوری هخامنشی میشوند. هخامنشیها شیردال را «نگهبانی در برابر اهریمن، جادو و دروغ» میدانستند. سرستونهای مشهور هخامنشی هم یکی از مشهورترین مصنوعات بشری هستند که شیردالها را نمایش میدهند. نام این جانور در
پارسی میانه «بشکوچ» است. خیلی ها اعتقاد دارند سیمرغ در ادبیات کلاسیک پارسی نو، نمود نوینی از شیردال یا بشکوچ است؛ هرچند نام خود سیمرغ (سئینمورو: مرغ چینی) به پیش از اسلام باز میگردد. بازگشت نام این پرنده افسانهای به سرزمین چین میتواند پرده از منشأ اصلی افسانه شیردال بردارد.
در ادبیات اروپایی نیز به شیردال اشاره
فراوانی شده است. برای مثال دانته در کمدی الهی، جایی که سفر در دوزخ و برزخ به پایان میرسد، سوار بر شیردالی که به سرعت برق حرکت می کند، سفر به بهشت را می آغازد. اما این نخستین نمود شیردال در فرهنگ ایتالیایی نیست. در پیزا، از ایتالیای قرون وسطی شیردالی برنجی به جا مانده که به نظر میرسد منشأ آن سرزمینهای اسلامی باشد یا از روی دست صنعتگران مسلمان ساخته شده باشد. این شیردال که بزرگترین مجسمه شیردال دوره اسلامی است بیش از یک متر بلندی دارد و احتمالاً در قرن یازدهم میلادی در آندالوس (Andaluca) ساخته شده است.
معمولاً شیردالها بدون بال تصویر میشدند.
اما در نشانهای خانوادگی که از قرون پانزدهم در اروپا رایج شدند، پاهای پیشین شیردالها شبیه پای عقاب به نظر میرسید و در برخی از آنها شیردالها بالهایی آشکار پیدا کردند.گریفینها طبقه افسانه ها موجوداتی وفادار بودند و حتی اگر جفتشان می
مرد، پس از او به سراغ جفت دیگری نمی رفتند. می گویند نگاه منفی کلیسا به ازدواج مجدد، به افتخار این افسانه مربوط به شیردالها بوده است؛ زیرا کلیسا شیردال را که
موجودی زمینی و آسمانی بود، نماد عیسی مسیح (ع) میپنداشت. اما به هرحال افسانه ها
همیشه با هم سازگار نیستند. میگویند گاهی اوقات شیردالها با اسبها جفت میشدند و از
نسل آنها جانوری به نام اسپدال (Hippogriff) متولد میشد.
طبق افسانه های اروپایی
پنجه شیردال شفابخش بود و پر شیردال میتوانست چشمان نابینا را بینایی ببخشد؛ اما
آنچه در عطاریهای اروپایی به عنوان پنجه شیردال فروخته میشد چیزی نبود جز شاخ
بزکوهی.
اما منشأ همه این افسانهها کجاست؟ برخلاف هر جانور عجیب دیگری که پیشتر
مورد بحث ما قرار گرفته، هیچ موجود مشابهی در میان جانوران خاورمیانه، مصر یا یونان
باستان وجود ندارد که بگوییم شیردال نسخه تخیلی شده چنین موجودی است. حتی اگر به
دنبال موجودات کشف نشده هم باشیم، نمیتوانیم منتظر کشف چنین موجودی باشیم. اما
درواقع شیردال نیز زمانی روی زمین زندگی میکرده و حتی اغلب ما بارها تصاویر واقعی
او را دیدهایم، منتها به فکرمان خطور نکرده، این موجود همان شیردال باشد. تا اینکه
خانم آدریان مهیر (Adriane Mayor)، مردمشناس و متخصص تاریخ علم دانشگاه استنفورد که
هم در زمینه افسانهها و هم درباره تاریخ اکتشافات دیرینهشناسی تحقیقات زیادی انجام
داده، نظریه جالبی ابراز کرد. طبق نظریه خانم مهیر، شیردال، تصویری بود که تاجران
عصر باستان که در جاده ابریشم سفر میکردند، در کوهستانهای آلتایی در سرزمین سکاها
(قزاقستان و مغولستان امروز) فراوان به چشمانشان میخورد؛ اسکلتهای سنگوارهشده
دایناسوری متوسط به نام Protoceratops که هنوز هم در این مناطق بهوفور پیدا میشود!
این اسکلتها به خاطر شکل خاص منقار این حیوان، چهارپا بودنش، و پسِسَر برآمده و
یقهمانندش، برای مردم آن زمان چیزی جز بقایای جانوران ناشناخته و جادویی معنی
نمیداد. تعجبی ندارد که نخستین شیردالها در آسیای میانه دیده نشدند، زیرا سرزمینی
که سنگوارههای Protoceratops در آن پیدا میشد، مهد هیچ تمدن یکجانشینی نبود؛ ولی
محل عبور کاروانهای بسیاری بود که در دوران باستان به این مناطق سفر میکردند.
*
به لاتین: gryphus به یونانی: γρύψ، γρύφων یا γρύπων
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۲ ، ۰۰:۲۷
نیک پندار
این روزها گاه به 8 سال به سختی طی شده فکر میکنم، به ان همه تنش روحی و هزینه روانی و اجتماعی و شخصی. به ان همه لطمه و .... و به ان همه مبارزه به خود و شرایط تحمیلی
مبارزه با خود برای بی تفاوت نبودن و نیز قربانی نبودن. مبارزه با شرایط برای بهبود اوضاع و انجام مسئولیت اجتماعی.
گاه این شعر را مرور میکنم که "که بیش از پنج روزی نیست حکم میرنوروزی"
واقعا این "پنج روز" برای - میر نوروزی سیاه روی ایران - 8 سال طول کشید.
پنج روز پنج روز، گاه پنج ساعت پنج ساعت، گاه دقیقه به دقیقه و ثانیه به ثانیه گذشت.
باید نماد این هشت سال را همانند نماد و یادبود کشته شدگان هولوکاست  -که در مرکز برلین می باشد -در پیش روی همه بنا کنیم تا فراموش نکنیم. نباید این هشت سال را در نهان خانه های ذهن خود مخفی کنیم، چه مقصر این 8 سال بوده باشیم و چه قربانی و چه مبارز.
همه باید بدانیم که چه شد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۰۳
نیک پندار

از آن روز که صدا و شعرش را شنیدم و خندیدم تا امروز که خواندن و شنیدن شعرش همچنان چون معمایی برایم حل نشده است،سالها می گذرد.با حسین پناهی با این شعر آشنا شدم «...شب در چشمان من است به سیاهی چشمانم نگاه کن ...» و هنوز هم که شبها به خواب می روم صدایش نوازشگر مولکول های ذهن خسته ام هستند. در زندگی باید گذاشت و گذشت و هر کسی چیزی از خود به جای می گذارد و حسین پناهی هم صدایش را گذاشت و رفت؛ تا ما چه بگذاریم و بگذریم؟

سخن گفتن از کسی که هیچ کس نبود سخت است و نوشتن ازکسی که جهان را با همه سلام ها و عشق هایش ، همه دردها و تنهائی هایش برای ما به ارث گذاشته، سخت تر. بگذار یک بار با او ببینیم یا با او از کسی بگوییم که هرشب گرسنه می خوابید و با او درشهر، پرسه ای بزنیم شایدما هم ازتنها چیزی که در این شهر به مساوات تقسیم می­کنند بهره­ای ببریم و اگر توانستیم همراه با او و «­ویرجینیا وولف» به ته رودخانه «اووز» رسوب کنیم و به ترانه­هایی که خوانده می شوند شک کنیم.

تو رفتی و ساعت حدود 3 نصف شب باقی ماند برای همیشه. کنار پنجره ای می روم که خوب می دانم پشتش جز هیچ بزرگ، هیچی نیست و به هیچستان دروغ و فریب ­می نگرم. نه سوسوی چراغی مهربان ونه صدای هیجان انگیز سگی اما چون می خواهم باتوببینم به ذهنم فشارمی آورم ودرکودکی هایم صدای سگی رامی شنوم وهیجان انگیزش می خوانم واز شوق اینکه سالهاست که مرده ام به هوامی پرم.ازخیابانهای ازبرشده وازمیان مردمی که حدودا می خرند و می فروشند می گذرم و بخار پیشانی ام حیرت هیچ کس را بر نمی انگیزد. من هم جز درود و بدرود چیزی نیافتم تااین درگم شده بردیوار همچنان بسته بماند.همراه باتوپابه کودکی هایم می گذارم به آوازجیرجیرکها گوش می سپارم وپابه پای کبوترها راه می روم ودرتشییع جنازه ی گنجشکی معصوم حضورمی یابم.درقبرستان ده بلندبلند می­خندم وسگ ها را با سنگ های کوچک می رانم و از باغ خودمان انار می دزدم اما مقدورمان نشد که برگردیم به کودکی وبرگشتیم ورفتیم پشت سوال. ما چرا می بینیم ومی فهمیم و می پرسیم؟ آن همه دویدن وسراب،این همه درخشش وسیاهی،پایان همراهیم باتوبود.حال چگونه برگردم؟کفش هایم را گم کرده ام وبرگشتن هم ممکن نیست وبرای عبورازناممکن باتومی خوابم.خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند تو بشمار تا من بخوابم.

من از اشک ها و خنده ها خسته شده ام
و از برای مردمی که می خندند و می گرین
واز آنچه ممکن است از این پس پیش آید
من از روزها و ساعت ها ملولم
از غنچه های پرپرشده ی گل های نازا
از آرزوها و احلام و قدرتمندیها
و از هر چیز به جز خواب

در اینجا گفتگو با دکتر نصرالله حکمت از دوستان زنده یاد حسین پناهی. کاری از عباس شریفی را بخوانیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۰ ، ۲۲:۲۱
نیک پندار
حسین پناهی بازیگر نبود،خودش بود.پشت دوربین و جلوی دوربین برایش تفاوتی نداشت.او همانقدر که با بقالی سرکوچه اش راحت بود ممکن بود با برتولوچی راحت باشد.قالب بازی هایش هم همین بود.جهان غریب او همانقدر جلوی دوربین عیان می شد که روی صحنه تئاتر،که بر دفتر شعر.کارگردانهای سینمای ایران هم این موضوع را می دانستند و بر اساس قالب شخصیتش فیلمنامه می نوشتند.او که در اوایل دهه۶۰با ترک معلمی و طلبگی سر از آموزشگاه بازیگری آناهیتا در آورده بودزیر دست استاد مهرداد اسکویی با عناصر نمایشی و بازیگری آشنا شد و “دو مرغابی در مه” به مخاطبان معرفی اش کرد.
”گال” گرچه گام نخست پناهی در سینما به شمار می آید و از همان ابتدا توانائی اش در ارائه شیوه خاص بازیگری اش رابه رخ می کشد اما تله تئاتر “دو مرغابی در مه” از آن جهت اهمیت پیدا می کند که شخصیت “الیاس” به شدت به خودش و جهان ذهنی اش نزدیک است.پناهی در سالهای بازیگری اش ۱۷ فیلم و چند سریال و تئاتر صحنه ای بازی کرد که در همه آنها نقش واحد خودش را بازی می کرد.یقینا هیچ کسی نمی توانست نقش هایی که برای او نوشته می شوند بازی کندنقش هایی همچون اوینار،مرد ناتمام،سایه خیال و …

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۰ ، ۱۳:۱۵
نیک پندار

به دنبال مطلبی می گشتم تا موضوع "حسین پناهی" را با ان وارد شوم. سری به وبلاگ دوست جدیدمان اقای ناصر مظلومی زدم و این متن زیبا را از وبلاگ ایشان انتخاب نمودم.

نه ! به کفر من نترس کافر نمیشوم هرگز،زیرا به نمیدانم های خودم ایمان دارم
(ح.پناهی)

در گذر این روزها که به سختی میگذرند و واژه ها در شعر بیکران زندگی هم قافیه نمیشوند به عقب بر میگردم و نگاه پر راز ورمزی به مرداد میکنم ، نه تو زنده ای...

در فراسوی درد های مضطرب زای زمانه به آخرین نگاه آرامت می اندیشم که چه ساده از گل بی منت بارون حرف زدی. این روزها که مردم در پیچ وتاب گره های اقتصادی به خود میپیچند و از تمام اشکال هندسی فقط شکل مستطیل پول را به خاطر می آورند من همچنان در مربع های جادو به انتظار پخش مجدد یکی از نقش آفرینی هایت میباشم و باتمام وجودم نمی دانم هایت را میخوانم...اخرین جمعه که به سوق رفتم باز مثل همیشه کنار آرامگاهت (خورشید جاودانه میدرخشد در مدار خویش... را زمزمه کردم و با نگاهی به غروب دژکوه ،برگشتم و از کنارت رد شدم ،...ماییم که پا جا پای خود می نهیم و غروب میکنیم هر پسین...)

راستی....امسال به همکلاسی هایم نگفتم
(ما بدهکاریم به کسانی که صمیمانه ز ماپرسیدند
معذرت میخواهم چندم مرداد است؟
ونگفتیم
چونکه مرداد
گور عشق گل خونرنگ دل ما بودست...)
دوستم دیشب بهم پیام داد که حسین پناهی دنبال چه بود؟

و من بدون هیچ فکری گفتم دنبال اثبات ساده گی خودش بر روی زمین !

ساده با کت درازی که زانوانش اویزان بود آمد و ساده باسیگاری زیر لب رفت...
نمیدانم جواب درستی دادم یا نه ولی این را میدانم پناهی سالها زنده میماند در نگاه ساده اندیش من، تو، او،و خدا....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۰ ، ۲۱:۴۱
نیک پندار

 

در اینجا کسی هست که بتواند در مورد تکامل‌، نکته‌ای قطعی و ثابت‌شده را عنوان کند؟

 

با اینکه بسیاری از مردم عادی بر این باورند که تکامل پدیده‌ای علمی و اثبات‌شده می‌باشد، واقعیت این است که بعد از گذشت 150 سال‌، تکامل فرضیه‌ای است اثبات‌نشده و بدون سندیت‌. در واقع باید گفت که قرائن و شواهد بسیاری‌ تکامل را رد می‌کنند.

فرضیه تکامل که نخستین بار توسط چارلز داروین در کتابش به‌نام "اصل انواع‌" مطرح شد، این نظر را پیش می‌نهد که موجودات زنده از اَشکال ساده نظیر باکتری‌، به اَشکال پیچیده‌تر نظیر انسان تکامل یافته‌اند. این تحول و تکامل زاییده تصادف بوده است‌؛ نخستین مولکول نیز در اثر تصادم اتم‌ها در یک ملغمه ابتدایی به‌وجود آمده است‌. نتیجه این امر پیدایی موجودات زنده بوده است‌.

نابسندگی شواهد و دلایل‌

تأثیر و نفود فرضیه تکامل را نمی‌توان دست‌کم گرفت‌؛ این فرضیه طرز تفکر انسان‌ها را درباره جهان و وجود خودشان دگرگون کرده است‌. اما اکنون بعد از گذشت 150 سال‌، تکامل هنوز در سطح یک فرضیه باقی مانده است‌، و هنگامی‌که شواهد و دلایل مطرح‌شده را موشکافانه بررسی می‌کنید، پی می‌برید که چقدر نابسنده و غیرقطعی هستند.

فسیل‌ها تکامل را اثبات نمی‌کنند

?فسیل‌ها گواه بر تکامل می‌باشند!? این ادعایی بوده که دانشمندان با صدایی بلند عنوان می‌کردند. اما مشکلی که در مورد فسیل‌ها وجود دارد، این است که میان حیواناتی که فسیل‌ها گواه بر وجود آنها هستند، و حیوانات همنوعشان در عصر ما، هیچ فسیلِ میانی وجود ندارد، گویی حیوانات اولیه ناگهان به‌صورت حیوانات امروزی تحول و تکامل یافته‌اند. داروین نیز خود متوجه این نقصان در فرضیه خود بود، اما بر این باور بود که یک روز فسیل‌های میانی یافت خواهند شد. هنوز بعد از گذشت 150 سال‌، فسیلی دال بر وجود حیوانات میانی و در حال تکامل یافت نشده است‌.

دانشمندان معتقد به تکامل برای رفع این نقیصه‌، این نظر را مطرح کردند که تحول با چنان سرعتی رخ داد که فسیلی از آنها باقی نمانده است‌. طبعاً دلیل و مدرکی علمی در این زمینه وجود ندارد.

"هومولوژی‌" تکامل را اثبات نمی‌کند

هومولوژی نظریه‌ای است که معتقد است‌ ارگانیزم‌های زنده‌ای که از ساختاری همسان برخوردارند، از یک اصل واحد ناشی شده‌اند و به این ترتیب این نظریه‌، تکامل را اثبات می‌کند.

مشکل در اینجاست که نمونه‌های فراوانی با این نظریه تناقض دارند. به‌عنوان مثال‌، بافت کلیوی جانداران را در نظر بگیرید. کلیه‌های ماهی دارای شکل جنینی کاملاً متفاوتی با خزندگان و پستان‌داران می‌باشند. ممکن نیست که آنها از یک ساختار ناشی شده باشند.

یا به دستگاه گوارش توجه کنیم‌. اگر همه جانداران از یک اصل ناشی شده‌اند، تکامل و تحول این دستگاه در جانداران مختلف نیز می‌بایست یکسان باشد. اما عکس این صادق است‌. کوسه‌، قورباغه‌، خزندگان‌، و پرندگان‌، دارای دستگاه گوارشی‌ای هستند که به‌گونه‌ای متفاوت تحول یافته‌اند. نمونه‌های بسیار دیگری می‌توان برای این امر آورد.

زائده‌ها تکامل را اثبات نمی‌کنند

تکامل‌گرایان بر این نظر پا می‌فشردند که بدن جانداران دارای اندام‌هایی است که امروز دیگر کاربردی ندارند. اندام‌هایی مثل آپاندیس و لایه‌های نیمه‌کروی در چشم زائده نامید شده‌اند زیرا در زمان داروین تصور می‌شد که اینها بلامصرف می‌باشند. طبق این نظریه‌، این اندام‌ها در دوره‌های اولیه هستی کاربردی داشته‌اند، اما به‌تدریج که انسان خود را با محیط سازگار ساخت‌، کاربرد خود را از دست دادند. به‌عقیده این دسته از دانشمندان‌، آنها اکنون شاهدی هستند بر آنچه قبلاً بودیم‌.

باز در این مورد هم شواهد، علیه این نظریه هستند. تمام آنچه که زائده نامیده شده‌، امروز نیز کاربردی مفید دارند. آپاندیس در واقع غده‌ای است لنفاوی‌، و لایه نیمه‌کروی نیز همچون یک قاشقک‌، اشیاء خارجی را از داخل چشم جمع‌آوری می‌کند. بسیاری از ما شنیده‌ایم که انسان قبلاً دُم داشته است‌. این حرف خنده‌دار است‌. ستون فقرات انسان دارای 33 مهره است‌. هیچ شاهدی بر این مدعا وجود ندارد که او قبلاً 34 مهره داشته است‌. فردی به‌اسم هِکل بود که نظریه دم انسان را پیش نهاد؛ او بعدها توسط دانشگاه خودش محکوم به تقلب شد!

زیست‌شناسی مولکولی بیش از سایر عوامل‌، تکامل را رد می‌کند!

چیزی به‌نام شکل ساده حیات وجود ندارد

در روزگار داروین این عقیده رواج داشت که حیات از اَشکال ساده‌تر به‌سوی اشکال پیچیده‌تر حرکت می‌کند. علم امروزه ثابت کرده است که چیزی به‌نام ? شکل ساده حیات‌ ? وجود ندارد. حتی ساده‌ترین سلول باکتری به‌گونه‌ای باورنکردنی پیچیده است‌. آنچه که سلول‌های ساده نامیده می‌شود، شامل DNA و RNA و پروتئین می‌باشد که به یکدیگر وابسته و مرتبط هستند. در واقع‌، تمام سیستم‌های بیوشیمیایی و فیزیولوژیکی به یکدیگر وابسته می‌باشند. لذا این  نیز تصور تکامل‌گرایان که اندام‌ها به‌گونه‌ای مستقل تحول می‌یابند، پذیرفتنی نیست‌.

اَشکال میانی وجود ندارد

نه فقط فسیل‌های میانی یافت نشده‌، بلکه زیست‌شناسی مولکولی نیز با قطعیت ثابت کرده که در سطح بیوشیمیشکل میانی وجود ندارد.

به‌این ترتیب‌، مثلاً پروتئین‌ها هیچگاه از یک مرحله تا مرحله دیگر تحول نمی‌یابند، بلکه همیشه از نوع تا نوع دیگر تحول پیدا می‌کنند. پروتئین‌ها از اسید آمینه درست شده‌اند. اگر آنها مانند مهره‌های رنگی در یک گردنبند تصور کنیم، طبق نظر تکامل‌گرایان‌، پروتئین وقتی به انواع پیشرفته‌تر تبدیل شود، باید مهره‌ای به این "گردنبند" پروتئین اضافه شود. بنابراین‌، باید طبعاً انتظار داشت که در جانداران پیشرفته‌تر، مهره‌های بیشتری بر گردنبند پروتئینی وجود داشته باشد. اما در عمل اینطور نیست‌. مثلاً بیایید انسان را با دو نوع ماهی مقایسه کنیم (با توجه به اینکه ماهی در طرح تکاملی‌، پیش از انسان به‌وجود آمده است‌): ماهی بدون آرواره (که در سیر تکامل بسیار قدیمی‌تر است‌) و ماهی آرواره‌دار که جدیدتر است‌. با کمال تعجب می‌بینیم که پروتئین موجود در هموگلوبین انسان به پروتئین ماهی بدون آرواره بیشتر شبیه است تا به ماهی آرواره‌دار، در حالیکه طبق نظر تکامل‌گرایان می‌بایست عکس این باشد.

سه میخ واپسین بر تابوت تکامل‌

1 - عدم قطعیت در اثبات شواهد

همه شواهدی که مخالفین تکامل در دست دارند، تکامل را رد می‌کند. اما هیچیک از شواهدی که طرف‌داران تکامل می‌کوشند ارائه دهند، قطعیت ندارد زیرا هیچگاه نمی‌توان آنها را در سیر طولانی تکامل اثبات کرد. مثلاً نمی‌توان یک باکتری و یک ماهی را گرفت و گفت که آنها به مراحل مختلف تکامل تعلق دارند، زیرا طبق نظر تکامل‌گرایان‌، حیات از 300 میلیون سال پیش آغاز شده‌، و در این مدت هم باکتری تحول یافته و هم ماهی‌. هیچکس نمی‌تواند بگوید که باکتری ساده قبلاً چطور بوده‌، چون باکتری هم مانند ماهی تحول یافته است‌. این فرض که باکتری موجود ساده‌تری است‌، بی‌اساس است‌.

2 - نظم هرگز از بی‌نظمی ناشی نشده‌

طبق نظر تکامل‌گرایان‌، نظم از بی‌نظمی اولیه به‌وجود آمده است‌. این ادعا کاملاً برخلاف قانون دوم ترمودینامیک است که می‌گوید هر سیستمی به‌سوی بی‌نظمی و اضمحلال فزاینده پیش می‌رود. این اصطلاحات بسیار علمی می‌باشند، اما ما خودمان در زندگی روزمره شاهد آن هستیم‌. هیچ استثنای شناخته‌شده‌ای در مورد این قانون وجود ندارد. اما تکامل‌گرایان می‌کوشند تمام نظریه خود را بر یک استثناء استوار سازند.

3 - تصادفی استهزاءآمیز

فرضیه تکامل، پیدایی حیات را یک تصادف می‌داند. از نظر آماری پیدایی حیات در اثر تصادف امری محال است‌. مثلاً در مورد پروتئینی که در هموگلوبین وجود دارد، این احتمال که اسیدهای آمینه به‌طرزی درست ترکیب شوند، 1 در 10 به توان 167 می‌باشد، چیزی که از نظر ریاضی غیرممکن است‌. تازه این فقط در مورد پروتئین موجود در هموگلوبین است‌.

کاهن اعظمِ تکامل‌، ریچارد داوکینز، خودش پذیرفته که هر سلول شامل اطلاعات کدبندی‌شده دیجیتالی است که اطلاعات موجود در آن‌، بیشتر از مجموعه سی جلدی دائره‌المعارف بریتانیکا است‌. او این را می‌پذیرد، با این‌حال معتقد است که باید انتظار داشت که افراد هوشمند باور کنند که کتاب پرحجمی چون دائره‌المعارف بریتانیکا در اثر یک تصادف به‌وجود آمده باشد!

منابع:http://www.vmrpcr.com/index_lang.php

مرکز انجمنهای تخصصی علوم پایه

http://www.hupaa.com/Data/P00386.php

http://akshayemazhabi.blogfa.com/post-375.aspx

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۰ ، ۲۲:۲۳
نیک پندار

تقریباً هفتادوپنج هزار سال پیش در منطقه ای میان (دولسدورف) و (وپرتال) انسان راست قامت که مثل ما حرکت می کرد ظاهر شد . محل زندگی این انسان و همنوعانش نیز همان منطقه ی یاد شده بود . دانشمندان به این موجود عنوانی را دادند که به انسان (ناندرتال) معروف است.گویا دو کارگر در منطقه ی ناندرتال که برای تمیز کردن غاری موظف شده بودند در هنگام کار با دندانهایی مواجه شده و محل را حفاری کرده و ناگهان با اسکلتی روبرو می شوند. ابتدا با تصور اینکه اسکلت مربوط به خرسی است که کشته شده ، سعی دارند آنها را به بیرون بریزند، اما در آن میان آموزگار کارگران استخراج معدن به نام یوهان کرال فوهلروت که به محل غار آمده بود ، با استخوانها مواجه شده و با رؤیت جمجمه ی آن به حیرت افتاده و از کارگران می خواهد اسکلت را بدون صدمه دیدن به بیرون ازغار منتقل نمایند . بعد از اینکه فوهلروت آن را بررسی می کند و آزمایشات لازم را انجام می دهد به این نتیجه می رسد که اسکلت قدمت تاریخی زیادی داشته و و به دوره ای مربوط می شود که در علم زمین شناسی ثابت شده بود که انسان در آن عصر هنوز مثل میمون بود و در غارها زندگی می کرد . با بررسی دانشمندان قدمت تاریخی انسان ناندرتال مشخص شده و به نام همان منطقه در کتب علمی قید می شود .
آموزگار معدن فوهلروت با ابراز عقیده و نظر خود چنان طوفانی به پا کرده بود که از هر جانبی بر وی تاخته می شد . او به ناچار حاضر به پاسخ گویی و دلیل تراشی در برابر عالمان عصر خود شد و چندین کنفرانس علمی داد ، با بسیاری از دانشمنداد مکاتبه کرد و از جانب برخی مورد حمایت قرار گرفت و از جانب بعضی نیز بسیار سر کوب گردید . نهایتاً اثر جنجال برانگیز چارلز داروین(تکامل موجودات) به چاپ رسید و در اندک زمانی دنیای علم را تکان داد.
در آن زمان معروفترین دانشمند آلمان فردی به نام پروفسور رودلف ویرچاو بود. او پیش از همه بر روی اسکلت آزمایشات و بررسیهای خود را انجام داد و به نهایت اعلام کرد که انسان ناندرتال موجودی احمق و دچار به راشیتیسم می باشد . ولی همکار او به نام پروفسور کارل مایر اظهار داشت که اسکلت به دوران قدیم مربوط نبوده و به فردی از قزاق مغولی تبار تعلق دارد.
در این بین علم آن زمان تنها یک چیز را ثابت کرده بود که اسکلت متعلق به انسان احمقی است!!! نهایتاً به این نتیجه رسیدند که اسکلت متعلق به Homo Neanderthalensis Sapiens می باشد که با بررسیهای متعاقب این نظریه نیز باطل اعلام گردید.زیرا دنیای علم ثابت کرده بود که در حدود چهل هزار سال پیش نمونه ای دیگر از انسانهای قدیمی موسوم به کرو- مگنون در روی کره زمین می زیسته اند . با کشف این حقیقت وجود نظریه ی موجودیت انسان ناندرتال محو شد (امروزه ما نسانها از گروه انسانهای هوموساپینس و نژاد کرو- مگنون به شمار می رویم) با این حال موضوع داغ پیرامون ابطال فرضیه ی انسان ناندرتال وجود داشت و بحث در این بود که چرا می بایست انسان ناندرتال از دوره ی زیستی انسان به دور نگه داشته شود؟
شاید به خاطر اینکه انسان ناندرتال با نژاد کرو- مگنون جفت شده بود، چنین گروهی را از دور حذف می کردند . ولی این گروه نیز هرچه باشد حداقل تاثیرات ژنتیکی خودرا داشته و حفظ کرده است.
به راستی خصوصیات انسان ناندرتال چه بوده است؟ اگر اثری از آن بر جای نمانده است و نسل ناندرتال منقرض شده ، پس برای چه از این گروه نامی آورده می شود؟
این موجود دارای مغزی به حجم 1750 سانتیمتر مکعب بوده است. او بر خلاف انسانهای سایر ادوار از نوعی زندگی وحشی گونه برخوردار بوده است . حتی نسبت به همنوعان خود بی رحم بوده و آنها را در هنگام گرسنگی می خورده است . مثل میمون ها دارای بدنی پر مو بوده و گوشت و گیاهان را خام می خورد. انسانهای امروزی دارای مغزی به حجم 120 تا 1800 سانتیمتر مکعب هستند . اگر به این موضوع دقت کنیم نوعی تناقض در آن درک خواهیم کرد . در طول هفتادوپنج هزار سال انسان به حالت امروزی درآمده و به جای آنکه با کاهش حجم مغزش نسبتاً کم حافظه و کم عقل باشد برعکس بسیار تیزهوش و دقیق شده است.چگونه ممکن است که ما فرض کنیم انسان ناندرتال با داشتن مغزی بسان ما و با حجمی زیادتر از ما صاحب ذکاوت و عقل نبوده است؟ آیا این احتمال وجود ندارد که ما در استنباطات علمی خود دچار خطا شده ایم و به راستی انسان ناندرتال بناهای عظیم قدیمی را ساخته است؟ اگر در ترقی و یا توسعه ی تمدن انسان وجود مغز دخالت زیادی داشته باشد ، باید این احتمال را مقبول نظر داشته باشیم که انسان در دوره های قدیم با داشتم حجم مغزی زیادی قادر به اختراع ویا ابداع ویا اکتشافات زیادی بوده است . به عقیده ی برخی دانشمندان انسان نادرتال وجود داشته و پایه های تمدنی را بنا نهاده ولی بعد از او نژاد کرو- مگنون نسبت به تمدن وی اهمال ورزیده در طول سی وپنج هزار سال معماری ناندرتال ها یا به فراموشی سپرده شده ویا بلااستفاده باقی مانده ودر برخی از موارد از بین رفته اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۰ ، ۰۷:۳۴
نیک پندار